ارمان ارمان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

ارمان عشق من و باباش

سفرنامه 2

سلام میخوام یک سری دیگه از عکس سفرمون به مالزی رو بزارم اینجا اکواریوم klcc یکی از بزرگترین مراکز خرید کوالالامپور هستش که خیلی زیبا بود از همه نوع ماهی و کوسه و .......... توی این اکواریوم بود ولی هیف که ارمان بیشتر از این که بتونه از دیدن این ماهی ها لذت ببره از ریل وسط اون خوشش میومد هههههههههههههههه راستی توی mbc3 این فطاره رو نشون میده ارمانم خیلی کاتونشو دوست داره وقتی شعرش شروع میشه میاد جلوی تلویزیون و شروع یه رقصیدن میکنه خیلی بامزه مه شعرش به انگلیسی هستش که الکی لباشو تکون میده انگار داره لبخونی میکنه هههههههههههههههههه اینم یک نمونه از کنجکاوی های اقا ارمان توی ماشین لباسشویی ههههههههههههههه من توی س...
20 دی 1391

دل نوشته2

به نام خداییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی مهربونم سلام  امشب خوابم نمیبرد اومدم یکم واسه ارمان جونم بنویسم چند روز پیش یه وبلاگی رو دیدم که خیلی زیبا مطلب نوشته بود انگار خدا میخواست یه پیزایی رو توسط این وبلاگ به من نشون بده اخه خیلی دلم گرفه بود از همه چیز البته فشار درسا هم بود ولی یه وقتا دیدین ادم تا اولن خاطره بد یا یه حرفی که باعث رنجشش میشه یادش میوفته انگار همه خاطرات بد به سراقش میاد بعدشم انگار از همه متنفر میشه ههههههههههه نمیدونم شایدم من اینجوریم به هر حال...... رفتم توی این وبلاگ مادر مهربون دیدم که چقدر با انرژی مثبت برای دخترش نوشته و چقدر قشنگ دخترشو با چیزای مختلف حتی غم و شادی اشنا کرده...
20 دی 1391

فصل امتحانات

سلاممممممممممممممممم دوباره فصل امتحانا رسیده و من مثل دوران مدرسه استرس گرفتممممممممممم البته الان خیلی استرس شیرینی هستش جون با میل و علاقه دارم درس میخونم ولی فقط از یک چیز ناراحتم اونم این که ارامشی رو که همیشه به شازده کوچولوی خودم میدم توی این دو سه هفته نمیتونم بدم البته چون من از الان درساما میخونم تا اخر دی که امتحانات هستش دیگه فشار زیادن به من و خونوادم نمیاد اخه به من لغب بچه .... خون میدن ببخشید نباید اصطلاحات بد به کار ببرم اخه دیگه مامان شدم و باید با ادب باشممممممممممممممم از این حرفا بگذرییمدوست دارم برای ارمانم مطلب زیاد بزارم ولی اولا وقت ندارم دوما زیاد خوب بلد نیستم بنویسم ولی الان میخوام چند تا عکس بزارم ...
9 دی 1391

شب یلدا

به نام خداییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی مهربون بازم یه فصل دیگه از زندگی من و مهدی و ارمان گلی به پایان رسید و ارمان گلی دومین شب یلدای زندگیشو دید البته اصلا شب یلدای پارسال رو یادم نمیاد باورتون میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ولی امسال رفته بودییم خونه مامانم و مادر بزرگمم اومد اونجا و خیلی بهمون خوش گذشت ارمانم همش در حال شیطونی کردن بود و سه تا کلمه جدید گفت: اولیش نادید یهنی ناهید که اسم مامان هست دومیش دادا یهنی دائی و سومیش فقط یک بار گفت اونم مجید به طور کامل که اسم باباو هستش پس به افتخار شازده کوچولوی مامان حالا یک سری از عکسای شب یلدا رو میزارم که مامانم با سلیقه زیاد تزئیین کرده بود   ...
4 دی 1391
1